اینجا غار تنهایی یک آدمی ست تنها که از جامعه ی بخاطر شرایط جسمی ش طرد شده و کم کم از همه چیز ناامید شده، اما میخواد و سعی میکند دوباره بساز این امید را و از زندگی ش شاد و عالی و موفق باشد. لطف اگر اینجا گذرتان افتاد و خواننده این وبلاگ شدید بدون قضاوت کردن خواننده باشد چون شما در شهر و دیاری و محیط ی که زندگی کردم، زندگی نکردید و مشکلات که با آن روبروی شده ام روبرو نشدید! عمل های جراحی که کردم و بیمارستان که بستری شده ام و درد کشیده ام و زجرها بسیار، شما که با کفش های من که نپوشید و با آن ها راه نرفتید و توی زندگی تان تحقیر و توهین نشنیده اید و کسی به شما نگفته " تیمور لنگ" و یا " میمون چی توز" بهرحال پس لطفا قضاوت نکنید!
داداش محسن زنگ زد حرف زد در مورد وضعیت معده خراب من توی یه جمله اش گفت مامان خانم بیمارستان امین من نمیدونم چی شد حالم بد شد سر درد گرفتم رفتم یه نوشابه گرفتم سردی و یخی یه دفعه بدنم بره! یعنی صبحونه هم نخورده ام